با حضور مسئولان استان و شهرستان از مجموعه آثار و نوشته های آیت الله محمدحسین بهجتی (شفق) رونمایی شد. این آثار که به همت گروه تآلیف ستاد نشر آثار معظم له گردآوری شده است شامل عناوین زیر می باشد:
- رونمایی از 7 اثر جدید تازه منتشر شدهجمعه 3 شهریور 1396
- مراسم دهمین سالگرد ارتحال حضرت آیت الله بهجتی (شفق) برگزار شد.جمعه 3 شهریور 1396آیت الله محمدرضا ناصری در این مراسم ضمن بیان گوشه هایی از مقام علمی و اخلاقی آیت الله بهجتی (ره) از حماسه آفرینی های رزمندگان اردکانی در جبهه های نبرد حق علیه باطل تجلیل کرد و گفت: اخلاص و تیزبینی از جمله ویژگی های این جوانانی بود که از شاگردان مکتب علمایی چون آیت الله بهجتی بودند.
كلمه تشيع و شيعه كلمهاي است كه از مرتبه دوستي علی(علیهالسلام) خيلي بالاتر است. دوستي علي(علیهالسلام) تنها يكي از شرايط تشيع است و از همين رو است كه امام صادق(علیهالسلام) فرمود: «شيعه ما نيست كسي كه به زبان ميگويد من شيعهام و ما را دوست ميدارد، اما در عمل اهل تقوا نيست و عمل و قولش مخالف با عمل و قول ما است. شيعه ما كسی است كه هم در دل ما را دوست ميدارد، هم با زبان اين محبت را بيان ميكند و هم در عمل پيرو ما است».
رضا سرچشمهی رحمت خدا
ای مظهر حق ای رضا، ای آیهی نور!
ای دست كوتاه خرد از دامنت دور!
ای سرپرست كارگاه آفرینش
ای مخزن سرِّ خدا در علم و بینش
ای چشمهسار رازهای ناشنیده
میراث دار انبیا، ای برگزیده
ای معدن علم خدا، ای بیکرانه
ای بر خدای بینشان، برتر نشانه
اوج مقام توست بس برتر ز افلاك
بلكه بسی بالاتر از آفاق ادراك
با این جلالت در تواضع بیقرینی
از مهربانی با فقیران همنشینی
چون نور خورشیدی كه اوجش ناپدید است
لیكن از او هر كلبه گرم و پر نوید است
ای مهربانتر از فروغ گرم خورشید
از تو دل بیچارگان باشد پرامید
چون گستری خوان از طریق مهربانی
خدمتگزاران را به پیش خود نشانی
بی خستهجانها لقمهای از خوان نگیری
خود را جدا از زمرهی آنان نگیری
رسم محبت را تو در عالم نهادی
آری تو احسان را به دنیا یاد دادی
بر باطل و منكر خروشیدی چو تندر
هم بت شكستی، هم طلسم جاه بتگر
از حجـّت قاطع تبر را برگرفتی
در احتجاج از خصم، جان و سر گرفتی
كردی به راه حق تلاشی بیکرانه
شایان تلاشی درخور حق، عاشقانه
تا بشكند آهسته این درّ گران را
طاغوت گرد آورد بس دانشوران را
لیكن تو ای فرزند موسی! همچو موسی
این صحنه را كردی بهآرامی تماشا
ناگه عصای حجـّت افكندی به مضمار
وز بحر علم خود نَمی، كردی پدیدار
آن نم بشد طوفان و رخت جمله را برد
در دُم عصایت اژدها شد، جمله را خورد
دانشوران افسانهی بازار گشتند
رسوا و محكوم و ذلیل و خوار گشتند
سالی كه در خشكی زمین طوس میسوخت
باران نمیبارید و گردون كینه میتوخت
خوش با خدای خویشتن نجوی نمودی
با یك دعا درهای رحمت برگشودی
آری بهفرمان تو باشد باد و باران
افلاك و مهر و ماه و پاییز و بهاران
حق اختیار عالمت را داده در دست
ای دست حق! عالم ز جام توست سرمست
ز آن دم كه از یثرب به ایران پر کشیدی
اعجازها دادی نشان هر جا رسیدی
كردی سر مویی زجاه خود هویدا
افتاد عالم خیره و مبهوت و شیدا
از بیکران خرمن نمودی دانهای را
وز باغ جنّت شاخك ریحانه ای را
تا خلق دریابد كه حق را جانشین كیست
مأمون غاصب جز خیانتپیشهای نیست
تا نقشهی دشمن شود یکباره باطل
وز چهر حق گردد غبار شبهه زایل
در شهر نیشابور چون افتاد راهت
برخاست رستاخیز از ناز نگاهت
گویی زمـان وامـاند و چـرخ از گـردش افتـاد
عالم تماشا را سر راه تو اِستاد
بام و در و ایوان و كوی و برزن و راه
لبریز شد ز امواج عشّاق دل¬آگاه
از ازدحام خلق، نیشابور لرزید
بلكه همه عالم چو موج نور لرزید
مردم همه چشمی شده حیران به رویت
بسته نگاه خود به لعل نكته گویت
ناگه در این اثنا حجاب از رخ گشودی
آری قیامت را به قامت آزمودی
شوری عجب افكندی از طلعت به عالم
خورشید رسوا گشت و شد پشت فلك خم
از مبدع عالم حدیثی باز خواندی
قدسی حدیثی با لب اعجاز خواندی
گفتی كه فرمود از كرم خلّاق هستی
باشد حصار امن من یکتاپرستی
هـركس كه تـوحید است در جـان و زبـانش
جاوید بخشم از عذاب خود امانش
آن گه براندی مركب و باز ایستادی
در موجی از اعجاب مردم لب گشادی
گفتی كه هان توحید را شرط است بسیار
من از شروط این رهم شرطی سزاوار
بیعشق من توحید كس كامل نباشد
دل گر ولای من ندارد دل نباشد
كردی به راه حق جهادی بی¬كرانه
شایان جهادی درخور حق، عاشقانه
پیمانه پر كردیّ و قامت بركشیدی
پیمان به سر بردی، عبا بر سر كشیدی
ساغر گرفتی از پس ساغر خدا را
كردی تهی میخانهی عشق و بلا را
بر شعلهی غم پر زدی، آتش گرفتی
تا جای بر دامان دلبر خوش گرفتی
ای مهربان، ای مونس جانهای خسته!
ای مایهی امـّید دلهای شكسته!
ای كعبهی كویت پناه دردمندان
ای آستانت قبله¬گاه سربلندان
گر دوستانت با تو درد دل نگویند
رو بر كه آرند و گشایش از كه جویند؟
ما بارها گرد رهت با چهره رفتیم
هان ای طبیب دل! غم دل با تو گفتیم
اینك به پیكاریم با كفر جهانی
با قامتی چون كوه و عزمی آسمانی
خون شهیدان كرده گلگون خاك ما را
آوردهایم از نو به میدان، كربلا را
زیـن جمله محنتها رهایی از تـو خواهیم
پیروزی و فتح نهایی از تو خواهیم
این درد و این دل، این تو و این مشكل ما
دیگر تو دانی ای شفابخش دل ما
جانا تو حفظ رهبر ما از خدا خواه
بر خصم، فتح آخر ما از خدا خواه
شرمنده ام زین شعرِ غم پرورد ای دوست
وصف تو را من چون توانم كرد ای دوست؟!
تو بحر بیپایان و من موری شناور
از مور، طیّ بحر كی باشد میسـّر؟
من شبنم خردم ز دریا میزنم دم
گستاخم و بی ترس و پروا میزنم دم
توصیف شبنم كاستن از ارج دریاست
گرچه ز كاهش، ساحت دریا مبرّاست
من بینوا از وصف تو جویم نوایی
ورنه ز استغنا تو برتر از ثنایی
من دلخوشم از بردن نام و نشانت
تا آبرو یابم به جمع عاشقانت
مشهد، مردادماه 1363 ـ شب ولادت حضرت رضا (علیه السلام)
ای مظهر حق ای رضا، ای آیهی نور!
ای دست كوتاه خرد از دامنت دور!
ای سرپرست كارگاه آفرینش
ای مخزن سرِّ خدا در علم و بینش
ای چشمهسار رازهای ناشنیده
میراث دار انبیا، ای برگزیده
ای معدن علم خدا، ای بیکرانه
ای بر خدای بینشان، برتر نشانه
اوج مقام توست بس برتر ز افلاك
بلكه بسی بالاتر از آفاق ادراك
با این جلالت در تواضع بیقرینی
از مهربانی با فقیران همنشینی
چون نور خورشیدی كه اوجش ناپدید است
لیكن از او هر كلبه گرم و پر نوید است
ای مهربانتر از فروغ گرم خورشید
از تو دل بیچارگان باشد پرامید
چون گستری خوان از طریق مهربانی
خدمتگزاران را به پیش خود نشانی
بی خستهجانها لقمهای از خوان نگیری
خود را جدا از زمرهی آنان نگیری
رسم محبت را تو در عالم نهادی
آری تو احسان را به دنیا یاد دادی
بر باطل و منكر خروشیدی چو تندر
هم بت شكستی، هم طلسم جاه بتگر
از حجـّت قاطع تبر را برگرفتی
در احتجاج از خصم، جان و سر گرفتی
كردی به راه حق تلاشی بیکرانه
شایان تلاشی درخور حق، عاشقانه
تا بشكند آهسته این درّ گران را
طاغوت گرد آورد بس دانشوران را
لیكن تو ای فرزند موسی! همچو موسی
این صحنه را كردی بهآرامی تماشا
ناگه عصای حجـّت افكندی به مضمار
وز بحر علم خود نَمی، كردی پدیدار
آن نم بشد طوفان و رخت جمله را برد
در دُم عصایت اژدها شد، جمله را خورد
دانشوران افسانهی بازار گشتند
رسوا و محكوم و ذلیل و خوار گشتند
سالی كه در خشكی زمین طوس میسوخت
باران نمیبارید و گردون كینه میتوخت
خوش با خدای خویشتن نجوی نمودی
با یك دعا درهای رحمت برگشودی
آری بهفرمان تو باشد باد و باران
افلاك و مهر و ماه و پاییز و بهاران
حق اختیار عالمت را داده در دست
ای دست حق! عالم ز جام توست سرمست
ز آن دم كه از یثرب به ایران پر کشیدی
اعجازها دادی نشان هر جا رسیدی
كردی سر مویی زجاه خود هویدا
افتاد عالم خیره و مبهوت و شیدا
از بیکران خرمن نمودی دانهای را
وز باغ جنّت شاخك ریحانه ای را
تا خلق دریابد كه حق را جانشین كیست
مأمون غاصب جز خیانتپیشهای نیست
تا نقشهی دشمن شود یکباره باطل
وز چهر حق گردد غبار شبهه زایل
در شهر نیشابور چون افتاد راهت
برخاست رستاخیز از ناز نگاهت
گویی زمـان وامـاند و چـرخ از گـردش افتـاد
عالم تماشا را سر راه تو اِستاد
بام و در و ایوان و كوی و برزن و راه
لبریز شد ز امواج عشّاق دل¬آگاه
از ازدحام خلق، نیشابور لرزید
بلكه همه عالم چو موج نور لرزید
مردم همه چشمی شده حیران به رویت
بسته نگاه خود به لعل نكته گویت
ناگه در این اثنا حجاب از رخ گشودی
آری قیامت را به قامت آزمودی
شوری عجب افكندی از طلعت به عالم
خورشید رسوا گشت و شد پشت فلك خم
از مبدع عالم حدیثی باز خواندی
قدسی حدیثی با لب اعجاز خواندی
گفتی كه فرمود از كرم خلّاق هستی
باشد حصار امن من یکتاپرستی
هـركس كه تـوحید است در جـان و زبـانش
جاوید بخشم از عذاب خود امانش
آن گه براندی مركب و باز ایستادی
در موجی از اعجاب مردم لب گشادی
گفتی كه هان توحید را شرط است بسیار
من از شروط این رهم شرطی سزاوار
بیعشق من توحید كس كامل نباشد
دل گر ولای من ندارد دل نباشد
كردی به راه حق جهادی بی¬كرانه
شایان جهادی درخور حق، عاشقانه
پیمانه پر كردیّ و قامت بركشیدی
پیمان به سر بردی، عبا بر سر كشیدی
ساغر گرفتی از پس ساغر خدا را
كردی تهی میخانهی عشق و بلا را
بر شعلهی غم پر زدی، آتش گرفتی
تا جای بر دامان دلبر خوش گرفتی
ای مهربان، ای مونس جانهای خسته!
ای مایهی امـّید دلهای شكسته!
ای كعبهی كویت پناه دردمندان
ای آستانت قبله¬گاه سربلندان
گر دوستانت با تو درد دل نگویند
رو بر كه آرند و گشایش از كه جویند؟
ما بارها گرد رهت با چهره رفتیم
هان ای طبیب دل! غم دل با تو گفتیم
اینك به پیكاریم با كفر جهانی
با قامتی چون كوه و عزمی آسمانی
خون شهیدان كرده گلگون خاك ما را
آوردهایم از نو به میدان، كربلا را
زیـن جمله محنتها رهایی از تـو خواهیم
پیروزی و فتح نهایی از تو خواهیم
این درد و این دل، این تو و این مشكل ما
دیگر تو دانی ای شفابخش دل ما
جانا تو حفظ رهبر ما از خدا خواه
بر خصم، فتح آخر ما از خدا خواه
شرمنده ام زین شعرِ غم پرورد ای دوست
وصف تو را من چون توانم كرد ای دوست؟!
تو بحر بیپایان و من موری شناور
از مور، طیّ بحر كی باشد میسـّر؟
من شبنم خردم ز دریا میزنم دم
گستاخم و بی ترس و پروا میزنم دم
توصیف شبنم كاستن از ارج دریاست
گرچه ز كاهش، ساحت دریا مبرّاست
من بینوا از وصف تو جویم نوایی
ورنه ز استغنا تو برتر از ثنایی
من دلخوشم از بردن نام و نشانت
تا آبرو یابم به جمع عاشقانت
مشهد، مردادماه 1363 ـ شب ولادت حضرت رضا (علیه السلام)
- اشعار> سرچشمه خورشید> شکوه دیرین
- اشعار>بارش نور>راهیان نور>اوّلین بهار آزادی
- اشعار > بارش نور > آیینه جام > شبنم خرد
- آرشیو تصاویر>ششمین سالگرد
- آثار > هفت گوهر > حکمت اول
- درسها > نمی از دریای راز (شرح خطبه ي متقين «همّام»)>درس پنجم
- دست نوشته ها>نامه از مدینه منوره به خانواده
- آرشیو صوت> اخلاق در حوزه (سلسله مباحث اخلاقی) جلسات اول تا پنجم
- آرشیو فیلم> درس اخلاق>تفسیر دعا رمضان سال 79
- آرشیو عکس>در محضر یار(تصاویر معظم له در جوار مقام معظم رهبری)
- اشعار>منتشر نشده>شعر ، شعور ، شعار
- از نگاه دیگران > سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین آقای حسینی (امام جمعه محترم اردکان)
- زندگی نامه داستانی(قسمت اول) - به قلم برادر عزیز جناب آقای مهدی واحدیان -