درس دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
در جلسه گذشته به اینجا رسیدیم که حضرت علی(علیهالسلام) درباره متقیان فرمودند: «فَالْمُتَّقُونَ فیها هُمْ اَهْلُ الْفَضائِلِ» در میان تودههای عظیم انسانها، متقیان اهل فضیلتها هستند. از کلمه «فضائل» که جمع است معلوم میشود که آنها فقط یک امتیاز ندارند. بلکه امتیازهای فراوانی بر طبقات دیگر دارند. هم در دنیا کرامت دارند هم در آخرت. و امتیازات دیگری دارند که برگشت همه اینها به اعتبار معنوی است.
امتیازات اهل تقوا
اهل تقوا یک سلسله امتیازات ظاهری هم دارند مثل قبول شهادت، تا آدم عادل نباشد نمیتواند «شهادتش» تأثیری داشته باشد. با «تقوا» است که شهادت و قول او معتبر میشود. اگر انسان بیتقوایی روایتی نقل کند آن روایت بیارزش است. «یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنوُا اِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَاءٍٍ فَتَبَیَّنوُا... » ای مؤمنان! هر گاه فاسقی خبری برای شما آورد تحقیق کنید. خبری که فاسق بیاورد، «تَبَیُّن» و تحقیق و بررسی لازم دارد ولی اگر انسان عادلِ امین و با تقوا خبری بیاورد بنای عقلاء بر عمل کردن به آن خبر است.
از آثار دیگر تقوا این است که میتواند امامت جماعت یا جمعه یا به طور کلی امامت جامعه و رهبری آن را بر عهده بگیرد زیرا مهمترین شرطش عدالت است. از دیگر فواید ظاهری تقوا این است که میتواند با داشتن شرایط لازم دیگر، متصدی منصب قضاوت بشود. کارهای ظریف و دقیق در جامعه منوط به تقواست. بنابراین انواع فضیلتها باتقواست.
کلمه «فضائل» میتواند معنای دیگری هم داشته باشد که منظور از فضائل فقط امتیازات ظاهری نباشد بلکه منظور از فضائل، فضائل اخلاقی باشد یعنی انسانی که باتقواست جامع همة فضیلتهای اخلاقی است یعنی دارای تواضع، صداقت، امانت، احسان به فقیر، احسان به پدر و مادر، صلهی رحم، و همه صفات نیک است که اگر یکی از این صفات نیک در او نباشد تقوا خدشهدار میشود. البته وقتی مجموعۀ صفات نیک را دارا بود آن امتیازات هم بر او مترتب میشود.
مشی و رفتار متقین
در ادامۀ خطبه، حضرت میفرمایند: «مَنْطِقُهُمُ الصَّوابُ وَ مَلْبَسُهُم الاِقْتِصادُ و مَشْیُهُمُ التَّواضُعُ» انسانهای باتقوا سخن و منطقشان صواب و درست و استوار است. لباسشان اقتصاد و میانه است. راه رفتن و رفتارشان از روی تواضع است.
این سه جمله را به دو نحو میتوان معنا کرد. یکی این که منظور از «منطق» و «ملبس» و «مشی» همان خصلت و عادت باشد. منطقشان صواب است یعنی عادت و خصلت اینها درستکاری و صواب و استواری است. لباسشان اقتصاد است یعنی میانه روی ملازمۀ متقیان است مثل لباس که ملازم انسان است.ـ تعبیر لباس به معنای لازم بودن زیاد آمده است مثل«وَ لِباسُ التَّقوی ذلِکَ خَیْر» تقوا تعبیر به لباس شده ـ نه اینکه معنایش این باشد که لباسشان نه نو است، نه کهنه، نه خیلی گران، نه خیلی ارزان بلکه منظور این است که شیوة آنان در زندگی اقتصاد و میانهروی است که برگشت به همان خصلت و عادت میشود. و همین جور کلمه «مشیشان تواضع» است یعنی انسانهای باتقوا خصلتشان تواضع و فروتنی است. اگر منظور از کلمه «مشی» رفتار باشد باز برگشتش به همان خصلت و عادت میشود رفتارش این است یعنی عادتش این است نمیشود فقط در موقع راه رفتن تواضع نشان بدهد ولی وقتی ایستاده است تکبر کند. اینجور معنا کردن بسیار مناسب است.
جور دیگری که معنا کردهاند این است که منظور از «منطقشان صواب» است یعنی در هنگام سخن گفتن، نطقشان صواب است. منظور از لباسشان اقتصاد است یعنی لباسشان در حد معتدل است و مشیشان تواضع است یعنی راه رفتن آنها متواضعانه است. اگر اینجور هم معنا کنیم باید بگوئیم که حضرت در هر یک از این سه جمله «نمونه» ذکر کرده است.
در جملۀ اول که حضرت فرموده منطقشان صواب است و نطقشان از روی صواب است این را نمونه ذکر کرده که آدم با تقوا همه کارش صواب است اگر اشاره هم بکند، اشارهاش هم صواب است، اگر چیزی هم بنویسد، نوشتهاش صواب و درست است. اگر حرکتی از او سر بزند، حرکاتش هم روی صواب است. صواب به معنای درستکاری در مقابل خطاست در «مَلْبَسُهُمُ الاِقْتِصاد» هم حضرت نمونه ذکر کرده است. اگر آدم در لباسش مقتصد و میانه رو باشد درخوراکش هم مقتصد خواهد بود. در بخششها، در تهیه فرش و لوازم برای منزل هم مقتصد است. پس اگر این نمونه باشد اشکالی ندارد و برگشتش تقریباً به همان احتمال اول میشود.
در «مَشْیُهُم التواضع» نیز چنین است. راه رفتن او عین تواضع است برای نمونه ذکر کرده، کسی که راه رفتنش متواضعانه است، نشستن وایستادن او هم متواضعانه است شیوۀ برخوردش با مردم هم متواضعانه است.
فرق صدق و صواب
کلمه «صواب» اعم از کلمه «صدق» است. میبینیم که حضرت نفرمودهاند، «مَنْطِقُهُمُ الصِّدق» منطقشان راست گفتن است بلکه حضرت فرمودهاند منطقشان صواب است.
به نطق آدمی بهتر است از دواب
دواب از تو به، گر نگویی صواب
آدمیزاد از جنبندههای دیگر به خاطر نطقش بهتر است ولی اگر صواب نگوید حیوانها از او بهترند.
اگر تعبیر به صدق میشد یعنی انسانهای باتقوا راست حرف میزنند ولی تعبیر به صواب زیباتر، عمومیتر و مفیدتر است و میدان وسیعتری دارد چون بسیاری از صدقها و حرفهای راست است که گفتنش صواب نیست با اینکه حرف راست است، ولی هر حرف راستی گفتنش صواب نیست بعضی ازجاها حرف، دروغ است ولی گفتن این دروغ به مصلحت و صواب است.اینکه حضرت تعبیر به صواب کرده برای همین است.
برای اینکه منطق انسان صواب باشد لازم است قبل از کلام فکر کند که اگر همین حرف را، ولو راست هم میخواهد بزند این راست حرف زدن موجب مفسدهای نباشد صواب باشد از نظر خدایی. بسیاری از جاهاست که اگر خواسته باشیم حقیقت را بگوییم صواب نیست، مثلاً در اداره کشور، در مسائل نظامی، در اسرار کشور اگر خواسته باشیم همه چیز را راست بگوئیم گاهی موجب شکست میشود.
در بعضی از جاها سکوت کردن صواب و درست است در بعضی از جاها مثل نجات مؤمن از خطر، دروغ گفتن صواب است. بنابراین افراد باتقوا هر وقت میخواهند حرف بزنند با تأمل و اندیشه و با انتخاب بهترین کلمات حرفی را بر زبان میآورند که خداپسند و صواب باشد.
میانه روی درهمه امور
در «مَلْبَسُهُمُ الاقتصاد» هم چه به معنای عادت بگیریم چه به معنای ذکر نمونه، منظور این است که اقتصاد و میانهروی پوشش جان متقیان است و در همه کارها مقتصدانه رفتار میکنند.
در روایتی حضرت علی(علیهالسلام) میفرمایند که طرف راست و طرف چپ گمراهی است و راه میانه جادهای است که به سوی حق میرود و لذا ما میگوئیم که در صفات و اخلاق و رفتار هم باید حد متوسط رعایت کرد نه افراط و نه تفریط.خداوند میفرماید: «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ اُمَّهًً وَسَطاً» ما شما را امت وسط قرار دادیم یعنی مسلمان میانهرو.
(این مطلب را نسبت میدهند به مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی(رضواناللهتعالیعلیه) وقتی که از ایشان سوال کرده بودند که آیا خود این جمله «ما مِنْ عامٍٍٍٍ اِلّا و قد خُصَّ» ـ هیچ جمله عامی نیست مگر اینکه به آن تخصیص خورده باشد یا هیچ قانون عامی نیست الا اینکه تبصره دارد مَخَصِّصْ و تبصره دارد؟ یعنی باید جملهای پیدا شود که تبصره نداشته باشد که خلاف این «ما من عامٍ الا و قدخص» باشد. فرموده بودند: چنین جملهای هم هست که حتی مُخَصِّص همین عام است و به همین جمله «ما مِنْ عامٍ اِلّا وَ قَد خُصَّ» تبصره خورده و تبصرهاش این جمله «خیرُ الامورِ اَوْسَطُها» است. فرموده بودند که این خیرالامور اوسطها جملهای است که در هیججا به آن تبصره نمیخورد و همهجا صادق است. بهترین کارها آن است که به اعتدال و میانه نزدیک باشد. بهترین کارها حد میانه آن است.)
سفارش مولا علی (ع) به امام حسین (ع)
روایتی در کتاب تحفالعقول در فصل کلمات حضرت علی(علیهالسلام) نقل شده که حضرت به فرزندش امام حسین(علیهالسلام) وصیت کرده و میفرمایند: «فرزند محبوبم، ترا وصیت و سفارش میکنم به ترس از خدا و تقوای الهی چه در حال ثروت و چه در حال فقر، ترا سفارش میکنم به گفتن کلمه حق چه در حال خوشی و آرامی و چه در حال غضب و خشم.
«وَ الْقًصْدِ فِی الغِنی و الْفَقْر...» و ترا وصیت میکنم به میانهروی چه در حال ثروت و چه در حال تهیدستی و فقر، و تو را سفارش میکنم به عدالت چه برای دوست چه برای دشمن. و به کار و کوشش چه در حال نشاط و خوشحالی و چه در حال کسالت و افسردگی. و به راضی بودن از پروردگار چه در حال سختی و چه در حال خوشی.» بنابراین انسان باید در تمام کارها مقتصد باشد.
خطاب خداوند به پیامبر در میانهروی
نقل میکنند که روزی پیامبر خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در بخشش مال بیش از حد اقتصاد و میانه بخشید حتی لباسش را در یک برههای از زمان که سختیها زیاد بود به فقیر داد و دخترش حضرت فاطمه(صلواتاللهوسلامهعلیها) میگوید: پدرم را دیدم که حصیر بر تن پوشیده و پیراهنش را هم به فقیر داده بود. آیه نازل شد که «ای رسول ما! در موقع انفاق نه دستِ بسته داشته باش و نه دست خیلی باز که اگر در بخشش زیادهروی کنی «فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً» حسرت زده میشوی و مورد ملامت قرار میگیری» پس در یک حد متوسط باش. ضمن اینکه پیامبر در اوج کمال است ولی بینیاز از تأدیب خدا نیست. این تأدیبهای خداست که پیامبر را ساخته است.
در روایتی دارد که پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و سلم فرمود: من تربیت شدة خدا هستم و حضرت علی(علیهالسلام) تربیت شده من است.
بنابراین افراد باتقوا در بخشش و انفاق نیز اقتصاد و حد میانه را انتخاب میکنند. کلمه اقتصاد در اینجا به معنای در حد متوسط زندگی کردن است یعنی اگر ثروت همداری مقتصد باش نه اینکه لباس فقیرانه بپوشی و خانه تنگ و تاریکی داشته باشی. خداوند دوست میدارد که آثار نعمت را نشان دهی اما در یک حد متوسط و عادلانه.
تواضع متقین
«مَشْیُهُم التّواضع» یادآور این آیه است «اَلَّذینَ یَمْشُونَ عَلَی الْاَرضِ هَوناً » بندگان خدای رحمن کسانی هستند که بر روی زمین با کمال تواضع راه میروند و هر گاه جاهلان از سر ستیزه به آنها خطاب کنند، به جاهلان میگویند: «سلام علیکم» یعنی ما به شما آزاری نمیرسانیم و از جانب ما سلامتی دارید. «وَ اذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلوُنَ قالُوا سَلاماً » همین جواب نشانه تواضع است.
در روایت دارد «سه چیز است که قله تواضع است؛ اول: ابتدا به سلام کنی هر که را ملاقات کردی ولو آن که شاگردت باشد،کوچک باشد، زیردستت باشد، دوم: در مجلسی که وارد شدی پایین مجلس بنشینی و دون شرف خود جا انتخاب کنی یعنی شرف شما اقتضاء میکند بالا بنشینی اما شما پایین بنشینی. سوم: از ریاکاری بی زار باشی » نخواسته باشی نامت سرزبانها بیفتد، نخواسته باشی اگر کار خیری انجام دادی دیگران شما را ستایش کنند. زیرا ستایشخواهی خود، غرور و تکبر است.
باز روایت داریم که از تواضع است که مراء و جدال و کشمکش را ترک کنی هرچند حق با تو باشد . اگر دیدی طرف پافشاری میکند تسلیم باشی و نخواسته باشی حرف خود را به کرسی بنشانی، چون حرف خود کرسی نشاندن غرور و تکبر است. و غرور و تکبر انسان را بیچاره میکند.
در کتاب وسائل الشیعه روایتی نقل شده که «هر کس دوست دارد وقتی به مجلسی وارد شد جلوی پایش بلند شوند و احترامش کنند، بداند که اهل آتش است و جای خود را در آتش جهنم مهیا ببیند.»
انسان متواضع انسانی است که تواضع در خون اوست نه تواضع مصنوعی و مصلحتی، انسانی که تواضع را یک شیوه اسلامی میداند نباید خوشش بیاید که جلوی پایش بلند شوند و وقتی هم که وارد مجلس شد هر جا که جای نشستن هست بنشیند. اولاً اگر کسی باشی «شرف المکان بالمکین» هر جا تو نشستی صدر مجلس همانجاست اگر هم کسی نباشی به بالا نشستن بر احترام شما افزوده نمیشود. به قول شاعر:
من از روئیدن خس بر سر دیوار دانستم
که ناکس، کس نمیگردد به این بالا نشینیها
خارکه بر سر دیوارهای گلی میروید اگر چه بالای دیوار است ولی باز خار است. اگر انسان وزنهای محترم باشد هر جا بنشیند محترم است.
شرح حال علامه طباطبایی (ره)
در شرح حالات علامه طباطبایی(رضواناللهتعالیعلیه) آوردهاند که ایشان وقتی در نجف بودند خیلی عاشق تهذیب اخلاق بودند از آقای حاج سیدعلی آقای قاضی که از فامیلهای ایشان و استاد اخلاق بوده تقاضای شرکت در درس اخلاق ایشان میکنند. ولی استاد نمیپذیرند دوباره ایشان تقاضا میکنند باز پذیرفته نمیشود تا اینکه بعد از چندین بار تقاضا علامه طباطبایی به گریه میافتند و میپرسند حضرت استاد! چرا به من اجازه نمیدهی؟ حاج سید علی آقای قاضی میفرماید: درس من برای آدم شدن انسانهای مستعد است و تو نمیخواهی آدم بشوی! به همین جهت است که اجازه نمیدهم! علامه میگوید: من نمیخواهم آدم بشوم؟! مگر در من چه چیزی وجود دارد؟ فرموده بود: برای اینکه تو هر وقت وارد مجلسی میشوی میخواهی بالا بنشینی! کسی که هوای بالانشینی در سرش باشد نمیتواند شاگرد من باشد! اتفاقاً همین جور بوده علامه طباطبایی بر حسب خصلت خانوادگی که بزرگزاده بود و فامیلهایش همیشه بالای مجلس مینشستند عادت کرده بود و خودش هم متوجه نبود ـ بعداً علامه به استادش قول میدهد که دیگر بالای مجلسی ننشیند و همین طور هم شد از آن به بعد هیچ وقت دیده نشد که علامه طباطبایی بالای مجلسی بنشیند. حتی در نماز جماعت آیت اللهالعظمی اراکی شرکت میکرد و من مکرر میدیدم که سعیاش این بود که در آخرین صف بایستد.
حضرت عیسی (ع) و حواریون
«درباره حضرت عیسی(علیهالسلام) هم نقل شده که با حواریون که یاران فداکار حضرت بودند در یک مجلسی قرار داشتند. حضرت عیسی(علیهالسلام) رو به حواریون کرد و فرمود: ای یاران من! یک خواهشی دارم ممکن است برآوریدِِ؟ عرض کردند: یا نبیالله! هر چه خواسته باشی با جان و دل میکوشیم و حاجت شما را بر میآوریم، حضرت فرمود: حالا که قبول کردی میخواهم پاهای شما را بشویم و آنگاه حضرت با کمال تواضع پای یاران خود را شستند آنگاه فرمودند: هر کس برای خدا تواضع کند خدا او را بلند میکند.»با این روش به حواریون یاد دادند حالا که مربی جامعه شدید باید خدمتگزار جامعه باشی. نگویید ما شاگرد عیسی هستیم و به ما احترام کنید! نه، شما باید بار جامعه را بدوش بکشید و پای جامعه را با دست مرحمت خود بشویید.
تواضع حضرت علی(علیهالسلام)
روایتی در بحارالانوار جلد 75 از حضرت امام حسن عسکری(علیهالسلام) نقل شده است که فرمودند: «هرکس در دنیا تواضع کند برای برادران دینی خودش و خود را کوچک بگیرد پیش خدا از صدیقین محسوب میشود و حقاً از شیعیان و پیروان حضرت علی(علیهالسلام) است. آنگاه حضرت نمونهای از تواضع مولا علی(علیهالسلام) را نقل میکند تا شیعیان علی(علیهالسلام) یاد بگیرند، فرمودند: روزی دو نفر مؤمن، یک پدر و یک پسر بر جدم علی(علیهالسلام) وارد شدند، حضرت به تمام قامت ایستاد و این دو مؤمن را اکرام کرد و در صدر مجلس نشاند و خود آن حضرت روبرویشان نشست. بعداً طعامی حاضر شد و این دو مؤمن از این طعام خوردند آنگاه قنبر غلام حضرت طشتی و آفتابهای و حولهای آورد حضرت علی(علیهالسلام) برخاست و طشت و آفتابه و حوله را از قنبر گرفت تا خود بر دست این مرد مؤمن آب بریزد! این شخص مؤمن از شدت خجالت صورتش را روی خاک مالید که آقا من شرمندهام! شما دست مرا بشویید؟! چطور جواب خدا را بدهم! حضرت فرمود: بنشین و بگذار من دست تو را بشویم که خدا ترا و مرا که برادر تو هستم ببیند که من امتیازی برای خود قائل نیستم تو یک برادر مؤمنی و من هم یک مؤمن، من دست ترا میشویم و خدمت تو میکنم و از این کار رضای خدا و بهشت را اراده دارم.»
بنابراین تواضع انسان را کوچک نمیکند بلکه انسان را بزرگ میکند. البته باید به نیت بزرگ شدن تواضع نکنی که این تواضع مصلحتی و تصنعی میشود. بلکه باید به نیت رضای خدا و جلب رضایت او تواضع داشته باشی.
خوشا به حال فروتنان عالم که توانستهاند از لاک خودخواهی بیرون بیایند.
افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
خدایا به آبروی محمد و آل محمد عاقبت کارها را ختم به خیر بگردان و ما را در ردیف متقیان عالم قرار بده و از شر هوای نفسانی حفظ بفرما.
خدایا به آبروی محمد و آل محمد ما را بر ولای علی و آل علی زنده بدار و با ولای علی و آل علی بمیران و با ولای علی و آل علی مشحور گردان.